زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

افطاری

سلام دختر نازنینم  روز سه شنبه 94/4/23 یعنی 27 رمضان تصمیم گرفتیم افطاری بدیم البته فقط خانواده مامانی وبابایی که همه باهم 20نفر میشدیم خلاصه از روز شنبه شروع کردم به تمیزکاری و روز دوشنبه هم ژله رنگین کمان درست کردم وتقریبا از ساعت یک ظهر شروع کردم تا ساعت 5 بعدظهر که بالاخره تموم شد وروز بعد باهم رفتیم سبزی خریدیم وشیر خریدیم برای ماقوت واومدیم خونه وشروع به کار ودرست کردن ماقوت وسبزی پاک کردن والبته خاله الهه ساعتای 2 اومد خونمون که کمک کنه وبعد هم مامان جون ودایی محمدرضا اومدن وخلاصه برای غذا هم خورشت کرفس درست کردیم وبعد سفره چیدیم وهمه اومدن وکلی خوش گذشت ومن وبابایی از اینکه همه چیز عالی بود خیلی خوشحال بودیم چون دوس...
26 تير 1394

بای بای پوشک و1000روزه شدن دختر نازنینم

سلام دختر عزیزم بالاخره باهمکاری همدیگه تونستیم این پروژه رو هم به سرانجام برسونیم والان شدی یه خانوم کوچولوی نازنین که خیلی دوست دارم اما بالاخره هرکاری مشکلات و سختی های خودش رو داره ولی متاسفانه در طی این دو هفته یعنی از اول ماه رمضان اتفاقات تلخی برامون افتاد که همش باعث شد این ماه مبارک مثل ماه رمضان های دیگه نباشه وپر از استرس وتنش باشه اول از همه که فک کنم از خوشحالی زیاد خودم بود که بخاطر اینکه شما خیلی با من همکاری کردی برا گفتن جیش من خیلی خوشحال بودم  واین اتفاقات باعث شد که ناراحت بشم وزیاد خوشحالی نکنم: اول اینکه چند روز قبل از تولد ستایش حانیه  اومد خونه ما تا با هم بازی کنین اما در یک چشم به هم زدن ...
12 تير 1394
1